شعر و چکامه عاشقانه پارسی

کاش می شد همه چیز زیباتر به نظر می رسید ...

۶۶ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

جواب جالب بابک زنجانی به سوال مجری BBC+تصویر

 فرداد فرحزاد مجری بخش خبری بی بی سی فارسی بخشی از مصاحبه با بابک زنجانی را در صفحه شخصی اش منتشر کرد.در روزهایی که بابک زنجانی از سوی دادگاه مورد بازخواست قرار گرفته است، فرداد فرحزاد خبرنگار و مجری شبکه تلویزیونی بی بی سی در یکی از صفحات شخصی خود بخشی از مصاحبه ای که دو سال پیش با بابک زنجانی داشت، منتشر کرد.

فرداد فرحزاد در این راستا نوشت: "دو سال پیش بعد از مصاحبه باز ازش (بابک زنجانی) پرسیدم، بعد از این همه ماجرا و با این همه ثروت چرا باز میری ایران؟نگران نیستی؟ گفت: من که مشکلی ندارم. کار غیر قانونی نکردم."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
نوید تنها

خدایا

خدا آنجا بود و نگاه می کرد ،، مثل همیشه فقط نگاه می کرد....

من بودم و بغض ، من بودم و یک دنیا حرف نگفته که درست بالای قلبم سنگینی می کرد....

دیگر نه مثل گذشته نای فریاد کشیدن دارم، نه حوصله ی اعتراض......

بگذار خدا همچنان ناظر باشد ، من می روم ، می گذرم.............


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نوید تنها

باور خورشید

خورشید را باور دارم


حتی اگر امروز درخشش را نبینم


عشق را باور دارم


حتی اگر ذره ای به چشم اید


او را باور دارم


حتی اگر همینک صدایش را نشنوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نوید تنها

ادعای عاشقی

برای هرکسی که


ادعای عاشقی میکند در را باز نکن


خیلی ها مثل بچه ها


در را میزنند و فرار میکنند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نوید تنها

من یک کوهنوردم

من یک کوهنوردم ! فرق طبیعت را با زباله دان می دانم. می دانم که رودخانه وسیله ایاب و ذهاب زباله های من نیست. می دانم که رودخانه شاهرگ حیات بخش کوهستان است. من هنگام ترک طبیعت به پشت سر خود نگاه می کنم، مبادا زباله ای بر جای گذاشته باشم. من به دوستان و همنوردانم که نسبت به پاک نگه داشتن طبیعت بی تفاوت اند، با لبخند تذکر می دهم.

من یک کوهنوردم ، دوستدار طبیعتم. وقتی آن را ترک می کنم، نه چیزی به آن اضافه کرده ام و نه چیزی از آن کاسته ام. من و همنوردانم در طبیعت به ستون یک و در یک راستا حرکت می کنیم تا کمتر خاک و گیاهان را لگدکوب کرده باشیم. من سخاوت طبیعت را می فهمم، آنچه از او می خواهم به من خواهد داد: لذت، آرامش، شادی، زیبایی، سکوت …

من طبیعت را میراث پدران و سهم فرزندانم می دانم.

می دانم یک کیسه پلاستیکی ِ کمتر در روز یعنی چه!

می دانم خرید در پاکت های کاغذی و چند بار مصرف یعنی چه.

می دانم کاغذ و پلاستیک و شیشه و فلز زباله نیستند.

می دانم که کاغذ ِ بیشتر یعنی درخت ِ کمتر.

می دانم که درخت کمتر یعنی پرنده کمتر ، و می دانم آسمان بی پرنده یعنی چه!

من درس حفاظت از طبیعت را در مدرسه کوهنوردی آموخته ام.

من یک کوهنوردم ، صحنه پرتاب زباله از خودرو قلب مرا می آزارد. جاده ها و ریل های آلوده در دل جنگل، دلم را به درد می آورد.

من یک کوهنوردم . من حق حیات را برای همه حیوانات و گیاهان محترم می شمارم، پس هیچگاه و به هیچ بهانه ای در طبیعت، جان جانداری را نمی گیرم.

من عاشق خانه و خانواده ام هستم. پس هرگز خانه و خانواده پرندگان و حیوانات وحشی را نابود نمی کنم.

من یک کوهنوردم ، من هنگام صعود، از رقص سبکبارانه پرنده شکاری در آسمان غرق لذت می شوم، پس زیستگاهش را تخریب نخواهم کرد.

من هنگام پیمایش دره ها از آواز آن سُهره رنگین بال مسحور می شوم، پس جوجه هایش را به خانه نخواهم برد.

من یک کوهنوردم، یک طبیعت گرد!

نابودی نسل یوز ایرانی، گور ایرانی و رو به زوال رفتن حیات وحش سرزمینم، قلب مرا می خراشد!

من یک کوهنوردم ، من از شکار و شکارچی بیزارم.

من نیازی به گوشت قوچ و کبک و گراز وحشی ندارم. در شهر من به قدر کفایت گوشت سفید و قرمز موجود است.

من یک کوهنوردم . من از تماشای جان کندن حیوانات وحشی لذت نمی برم.

من بر دیوار اتاقم هیچ عکسی ندارم که در آن، بر نعش گرازی ایستاده باشم.

من هیچ دم روباهی در خانه ندارم.

من یک کوهنوردم . ردپای زباله را تا بلندترین قله ها و پست ترین دره ها و دورترین کویرها و انبوه ترین جنگل ها دیده ام و از خود پرسیده ام: جز کوهنوردان چه کسی به اینجا دسترسی دارد؟

من نمی توانم همه را اصلاح کنم. نمی توانم به همه تذکر بدهم. اما از خودم شروع خواهم کرد. خودم را اصلاح خواهم کرد!

پی نوشت : متن بالا در سایت های مجازی انتشار یافته که بسیار زیباست. منبع این مطلب رو نمی دانیم و به محض متوجه شدن منبع این مطلب آن را اعلام می کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نوید تنها

این روزها

این روزها هیچ حرفی بهتر از  سکوت برای گفتن ندارم...


این روزها بغض نگاهم شکسته است...


فریادهای نگاهم استخوان سندانی گوش فلک را میلرزاند...


این روزها دنبال کسی هستم که به نگاه خسته ام ...،


حس ادراک ببخشد...


میترسم از تماس دستم با قلم...


نکند زخم واژه ها سر باز کند...


 و باز سراغت را از من بگیرند...


افسوس که هیچ دستی تارگذشته را از پود جانم نمیگسلد...


چشمهایم را بسته ام و به اعدام شدنم توسط ثانیه ها تن میدهم...


امروز خواستم که از تو نگویم!


ولی افسوس که دلم سبک نشد!


دلم گرفته...


دستانت کجاست که گره از اندوهش بگشاید...


و باز در پایان حرفهایم...!


خـــدایا ....!


ناتوان شده ام در برابر این روزها...


خسته تر از آنم که حرفی بزنم ...


خدایا این روزها جنس حرفهایم فرق میکند...


دلم کسی را میخواهد که بفهمد تنهاییم را...


خدایا دستانم را در هوا رها میکنم!


نیستی تا آنها را بگیری...


اینجا کسی نیست برای حرف زدن ...


این دنیای کوچکت تاب دردو دل های مرا ندارد...


در این سکوت بغض آلود ...


دلم هوای دستان مهربانت را کرده است...


خدایا دستانم را نمیگیری...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نوید تنها